فوتبال!!!
اين يكي هم رفت... ولي نه انگار ايستاد.
صداي راديو مانع شنيدنش ميشود.خوب
فوتبال است ديگر...
ولي هنوز كه چين با 2 گل پيش است.
پسرك با چنان سرعتي رانندگي ميكند كه
هر آن احتمال تصادف ميرود.ديگر بي تاب
شده...و حالا نا اميد.موج راديو را عوض ميكند
و ناگهان گوينده راديو جوان اعلام ميكند:
ايران 2 چين2
" آآآآآآآآه ه ه "
همه نفسهايي را كه در سينه حبس كرده با يك آه
بيرون ميدهد...
و من مي انديشم خدا را شكر كه تصادف نكرديم
و باز خدا را شكر كه اينبارهم فوتبال ما پريد...!
سارا جوووووونم حقا که دوست خودمی! ای ول کارت درسته! انشاالله وب لاگت هميشه بر قرار باشه عزيزم. ضمناء جونم در رفت تا اين چند خط رو نوشتم<!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درود همسايه ممنونم از حضورت زيبا می نويسی مخصوصآ نوشته ی قبليت که از باران گفته بودی... فوتبال امروز که افتضاح بود حيف شد پيروز باشيد در پناه مهر
فرزندم من جديد ترين فرستاده ی خدا بر روی زمين هستم و آمده ام تا مردم را از دست شياطين و اهريمن ها نجات دهم. تو هم با من باش.
ديگه هيچ چيزی واسم جذاب نيست... حتی فوتبال... حتی خودم... وقتی فردا بيايد ديگر خبری از پاييز نيست... اشک های من مدام بر روی گونه هايم يخ می زنند... کاش می دانستی چقدر دلتنگ بهارم...
وقتی بهم بخشيدی و ازم گرفتی فهميدم معادله زندگی نه غصه خوردن واسه نداشته هاستو نه شاد بودن واسه داشته ها!.... و وقتی به اندازه ی نداشته ها بهم چيزای ديگه دادي اون وقت به بزرگی و مهربونيت بيشتر پی بردم....و فهميدم بيشتر از اون چه که هست بايد مهربون باشم. هميشه به ياد شما!